-
ایراز
پنجشنبه 21 مرداد 1389 01:10
نمی دونم چرا ولی امروز همین جوری بی خود و بی جهت برنامه سفرم رو کنسل کردم. کنسل که نه. تاخیر. نمی دونم چرا. رفتنم نمیاد... اولین باره که برای رفتن از شیراز این پا و اون پا می کنم. نمی دونم چرا رفتنم نمیاد... همین
-
ادا!!!
یکشنبه 27 تیر 1389 19:11
هین، همانا پس از مدتی ما کمی به نت بازگشتیم و دیدیم یه بنده خدایی که اسمش سمان می باشد و لقبش شکاف آسمون!!! ما رو به یه بازی آسمونی دعوت کرده مبنی بر "خدابازی"!!! جلل خالق! بگذریم. ما هم که بی کار، گفتیم یه مشت چرندیات بنویسیم آپ کنیم ولی خب این بازی خیلی چرنده آخه!!! هین، همانا ما بدین بازی دو جواب خواهیم...
-
ایشب
یکشنبه 29 آذر 1388 16:37
Az uni bargashtam, hanuz lebasam ro dar nayavordam v handsfreeham tu gushaman. Baraye dar avordane lebasam avalin kR ine k handsfreeham ro bardRam... Raftam tu otaqe shahin ina -k otaqe aslie man b hesab miad- majaleye shahin ro behesh pas dadam, pahamo andakhtam ro miz v handsfree hanuz tu gushame... Bana b dalayeli...
-
ایست!!!
یکشنبه 15 آذر 1388 01:05
امروز ابتدای بیستمین سال زندگی وبلاگصاحابه، آگاهان محلی معتقدند که حضرت الیاس نوزده سال پیش یه همچین موقع هایی داشته گریه می کرده ولی خب الآن فقط بغض کرده. سوال اینه که این چند قطره اشک تفاوت رو پیشرفت کرده یا پسرفت؟
-
شاخدار نامه: شاخدار که پر نداره، خودش خبر نداره!
چهارشنبه 6 آبان 1388 21:50
تو خوابگاه که نمیشه درس خوند، تو یونی هم فوقش تا هفت بایستم. درس پر! نت که دیگه مثل اون موقع نمی تونم بیام، بتونم هم با تشکر از جناب مستطاب درس و مدرسه دیگه کسی تو نت نیست. چت پر! پارک و پاتوق هم که رسما تو این تهرون ترجمه نشده اند و مربوط به یه زبان دیگه ان! پارک پر! رفیق رفقا که شیرازن. رفیق پر! نقل قول از شاخدار *...
-
الیولوژی۴ منهای ۱ : ترس از تغییر
سهشنبه 28 مهر 1388 15:26
الیولوژی ۳ رو هنوز ننوشتم ولی این یکی رو فک کردم لازمه بنویسم. یعنی حس نوشتن اومد، منم لازم داشتم بنویسم و خب نوشتم! این یکی مربوط به زمان حاله و گذشته نیست و البته مثل بقیه طولانیه. اگه حال ندارید، نرید ادامه مطلب شیرازم. موقع انتخاب رشته است. رتبه ام عالی نشده ولی اون قدر خوب هست که دستم برای انتخاب باز باشه. مکانیک...
-
این آشغال های بی نظیر لعنتی
شنبه 11 مهر 1388 14:22
بعضی چیزا رسما خیلی خوبن. یعنی اون قدر خوبن که آدم/آدما باید آرزو کنه/کنن که دنیا پر از اون چیزا بشه. یعنی این قدر خوبن که جای خالیشون حسابی حس میشه. حسابی ها! بعد درست همون آدمه که آرزو می کنه این چیزا زیاد شن، درست وقتی به یکی از همین چیزا بر می خوره، دلش می گیره. درست همون موقع آرزو می کنه کاش ندیده بودش. کاش نبودش...
-
آشپزی
شنبه 11 مهر 1388 00:34
هین، حضرت الیاس امروز کماکان بچه خوبی بود! برای ناهار سوسیس تخم مرغ پخت! تازه ظرفاش رو هم شست!!! یعنی اصن دیگه... هی. چرا کسی اینجا نظر نمیده؟ کلا کسی اینجا رو می بینه؟ من واسه کی می نویسم؟ جون من هر کی این آپ رو دید تو قسمت نظرات یه بوق بزنه لااقل من بشمارم
-
همان روز نامه
پنجشنبه 9 مهر 1388 00:50
هین، حضرت الیاس کلا دوش گرفتن دوست دارد همی! یعنی اصلا دوش گرفتن حس خوبی داره. مخصوصا وقتی دوش آب یه فشار خفن هم داشته باشه و مخصوصاتر اگه آب گرمش مثل خونه تموم نشه. یعنی دیگه اصن اوووف! حالا حتی اگه به جای شیر آب چند تا از شیرهای اهرمی داشته باشه که آدم رو یاد این آزمایشگاه های پروفسورهای دیوونه قرون وسطایی بندازه....
-
جایزه
چهارشنبه 8 مهر 1388 21:03
حضرت الیاس امروز مثل یه بچه خوب وسایلش رو جمع و جور کرد. یعنی در این حد که لباساش رو تا هم کردا!!! بعد هم به خودش جایزه داد و رفت سر اموال هم اتاقی ها و یه لیوان نوشابه و یه کلوچه تک زد! اهم... هینُ الآن هم حضرت الیاس تو سایت خوابگاه سر شیفته و زیاد هم حال نداره بنویسه و باید یادش باشه که بعد از شیفتش بره حمام و...
-
وات ایز د یونیورسیتی؟!
جمعه 27 شهریور 1388 20:21
هین، در راستای آشنا شدن خوانندگان این وبلاگ(نکه یه سه چهار هزارتایی خواننده دارم!) با دانشگاه علم و صنعت و همچنین تهران، این پست نوشته میشود. باشد که داناتر شوید! شایان ذکر است که اولا شایان کی باشه؟ دوما این پست به صورت سوال هایی که قاعدتا شما می خواید بپرسید و رو تون نمیشه و جواب هایی که من حال ندارم به همه تون تک...
-
این نیز بگذرد...
یکشنبه 22 شهریور 1388 22:25
وقتی یه گل رو از تو خاکش در بیاری، شروع می کنه به پزمرده شدن. حالا هر چی مقاوم تر باشه، بیشتر دووم میاره. بعضی ها رو باید بلافاصله گذاشت تو آب و سریع هم دوباره کاشت تا بشه گلدونشون رو عوض کرد. یکیش هم مثل کاکتوس، کافیه یه برگش رو بچینی، حتی اگه چند روز هم بیرون از آب و اینا باشه، بعد فقط کافیه بندازش رو یه گلدون دیگه...
-
یکی دیگه نیز بگذشت...
شنبه 21 شهریور 1388 11:18
آزمون شهری گواهی نامه هم قبول شدم. رفت پی کارش...
-
این نیز گذشت...
چهارشنبه 18 شهریور 1388 22:16
بنده از همین الآن آقای خودرو هستم و به هیچ اسم دیگه ای جواب نمیدم! - مهندسی خودرو علم و صنعت پ.ن۱: کماکان با قالب درگیریم! هی! پ.ن۲: و باز هم قالب را عوض کردیم که البت فقط به کوری چشم خودمان است! باشد که ملن به رنگ فونت و پس زمینه و پیش زمینه اش گیر ندهند! تا بعد
-
سد
دوشنبه 16 شهریور 1388 13:18
ویرایش: در راستای اینکه بالاخره یه قالب به درد بخور که هم به دل خودم بشینه هم دوستان ازش ایراد نگیرن پیدا نکردم و در راستای رفاه حال بازدیدکنندگان، امکان درج شکلک به نظرات وب افزوده شد که به جای فحش دادن به قالب، شکلک عصبانی رو بزنید کی بود؟ خب تابستون بود. کدوم تابستون؟ باور کن یادم نی تابستون قبلی بود یا قبل تریش!...
-
قالب
یکشنبه 15 شهریور 1388 02:13
از اونجایی که دوستان با توپ و تانک و فشفشه منو تهدید کردن که قالب رو عوض کنم، فعلا این قالب رو به صورت موقت گذاشتم باشد که مورد تایید آسلام و آستاکبار قرار گیرد ویرایش: و اینک در راستای کرم ریزی هم که شده، رنگ نوشته ها رو عوض کردم! باشد که مشت محکمی باشد بر دهان همون آسلام و آستاکباری که فرمودم!
-
احساسات نصف شبی
جمعه 13 شهریور 1388 02:53
احتمالا الآن بهترین موقع برای نوشتنشه. همین الآن. نصف شبی. همین الآن که اون دست لعنتی لجن بسته که انگار یکی با یه قاشقک تیز هی تیکه تیکه، تیکه هاشو کنده، باز از یه ناکجایی پیداش شده و چنگ زده دور قلبم و می خواد خفه ام کنه... ولی ترجیح میدم به جای نوشتنش برم بخوابم
-
الیولوژی2: می خواهم بمیرم، امشب در سینما حافظه یا 1.3 مگاپیکسل
چهارشنبه 11 شهریور 1388 01:35
این پست در ادامه پست قبلی می باشد و همچنین دومین پست از سری پست های الیولوژی (الیاس شناسی) است و همچنین خیلی چیزای دیگه است که اصلا مهم نیستند! لطفا در راستای اینکه بیشتر علاف شید، اگه پست قبلی رو نخوندید، برید بخونید و اگه هم خوندید، دوباره بخونید. بعد برید ادامه مطلب نکته: این پست به شدت طولانی و حوصله سر بره و فقط...
-
نمی نویسم
یکشنبه 8 شهریور 1388 13:57
ویرایش شد! علت ویرایش هم فقط و فقط اینه که اون جملاتی که حذف شدن نقش تزیین آژ رو داشتن و اصلا آژ مربوط به اون ها نبود و ملت همه گیر داده بودن به همون چهار تا جمله و الخ! منم برداشتمشون که مطلب اصلی دیده بشه الآن مثلا خیلی دلم می خواد بنویسم که خیلی ماه رمضون گندیه و به جای برکت تند تند نکبت داره سرم میریزه یا مثلا...
-
وقتی سد می شکند
پنجشنبه 5 شهریور 1388 00:26
کی گفته اگه من شب تا دیر وقت، اصن تا خود صبح، بیدار باشم نظم زندگیم خراب شده؟ کی گفته نظم زندگی من باید مثل اون عوضی ها باشه؟ کی گفته زندگی من باید مثل اونا باشه؟ کی گفته من پسر این مردکم؟ کی گفته هان؟ اصن من یه حروم زاده عوضیم! دست از سرم بر دارید خب. لعنت
-
داشتن یا نداشتن، مسئله آیا این است؟
یکشنبه 1 شهریور 1388 15:45
پرده اول دارم با دوستی موسوم به "دایی" چت می کنم. جفتمون حسابی دپ زدیم که البته اصلا عجیب نیست و واسه جفتمون عادیه! مثل همه دو تا آدمای دپ زده ای که با هم حرف می زنن، داریم از زمین و زمان بد میگیم و خب مسلما یکی از مواردی که من بهش اشاره کردم ندارایی پول بوده. بحث ادامه پیدا می کنه و در جایی من مثلا دارم سعی...
-
الیولوژی1 : جناب مستطاب ثبت احوال و آگاهان محلی
جمعه 30 مرداد 1388 19:52
هین، خب تازه از مشهد برگشتم، و مشهد هم میتینگ بود. قاعدتا می خواستم گزارش بنویسم ولی دیدم کلا گزارش نوشتن خز شده :D هین، جدا از شوخی، کلا حس گزارش نوشتن نبود و کلا گزارش ها رو اون طوری که من دوست دارم نمی نویسن! (الآن شما اینجا باید یه عجـــــــــــب بگید ها! گفتم که حواستون باشه!) خب، در نتیجه شروع کردم یه آپ نوشتم...
-
سفری در پیش است...
سهشنبه 20 مرداد 1388 23:04
مشهد! پ.ن۱: ممکنه تو راه برگشت یه روز تهران هم بمونیم ولی مطمئن نیست. پ.ن۲: اگه کسی خواست منو زیارت کنه ، تا فردا ظهر کامنتی، پی امی چیزی بده که هماهنگ کنیم. فردا ظهر راه میفتم و دیگه دسترسی به نت نیست پ.ن۳: سفر مذکور در حال است! پ.ن۴: ساعت ۴ حرکته. اگه خدا و مسئولین مملکتی! بخواند و دو قطار بهم نخورن که راه بند بیاد...
-
رنگ چشات
یکشنبه 18 مرداد 1388 17:01
اون دو تا مست چشات منو خوابم می کنه ذره ذره اون نگات داره آبم می کنه اون دو تا مست چشات منو خوابم می کنه ذره ذره اون نگات داره آبم می کنه خسته ام. خوابم میاد. شاید هم نمیاد! دلم گرفته. میگن/میگم/احتمالا میگید که آدم وقتی دلش گرفته آهنگ غمگین بیشتر به دلش میشینه. چند تا آهنگ از ابی میریزم تو پلی لیست. طبق معمول یکی یکی...
-
ماندن یا نماندن ... شاید مسئله این باشد!
شنبه 17 مرداد 1388 01:11
باباهه از همون روزی که نتیجه کنکور اومد، می گفت بشین تعیین رشته کن. دفترچه هم خودش رفت خرید، آورد و من مدام پشت گوش مینداختم/میندازم. نه اینکه کار سختی باشه. نه اینکه وقت گیر باشه. نه اینکه ندونم چه رشته هایی می خوام بزنم. یه حس عجیبه. یه چیزی... یه حسی... یه شبحی هست که می خواستم/می خوام ازش فرار کنم. واسه همین هم...
-
!تعطیل
پنجشنبه 15 مرداد 1388 15:21
خب... پست های وب قبلی رو آوردم اینجا. نظر ها رو نیاوردم. حسش نی، اگه خواستید خودتون می تونید برید نظراتتون رو تکرار کنین! از این به بعد الونک اینجاست. هین. در ضمن هنوز دنبال قالب می گردم. اگه کسی قالب خوبی سراغ داشت، ممنون میشم لینک بده.
-
مرگ و دوستان
پنجشنبه 15 مرداد 1388 15:18
از کلاس میام بیرون، یه میسد کال دارم از یکی از بچه های قدیمی. قرار بود یه قرار بذاره تا با بچه های قدیمی جمع شیم دور هم. یه تک می زنم و راه میفتم برم خونه. دارم از اتوبوس پیاده میشم که زنگ می زنه. یه خبر بد داره. احساس میکنه تبدیل شده به کلاغ بدخبر. می پرسم چی شده؟ مثل کسی که پتک سنگینی دستش باشه و حسابی خسته شده...
-
فرانکنستاین یا فرانکشتاین
پنجشنبه 15 مرداد 1388 15:15
این پست راجع به فیلم فرانکنستاینه(فرانکشتاین). هین، فیلم از روی یه کتاب به همین اسم، نوشته یکی به اسم مری شلی ساخته شده. قاعدتا کتاب هم باید جالب باشه ولی خب پیداش نکردم رو نت که بخونم. هر چند یکی دو تا صفحه راجع به فیلم تو ویکیپدیا خوندم. اگه می خواین فیلم رو نگاه کنین یا به هر دلیل دیگه نمی خواین فیلم لو بره، ادامه...
-
او زن می خواست یا اسم؟
پنجشنبه 15 مرداد 1388 15:13
"He never gave me a name" "او هیچ وقت نامی رو من نگذاشت" * خواستم اینجا بنویسم نقل قول از کیه ولی اگه به جمله اش توجه کنین» می بینین که اسم نداره. شاید باید بگم هیچ کس این جمله رو گفته، شاید هم باید بگم هیچ کس این جمله رو نگفته؛ کسی چه می دونه؟ ولی چیزی که مهمه، چیزی که واضحه، اینه که این جمله گفته...
-
حافظه
پنجشنبه 15 مرداد 1388 15:07
حافظه بر سه قسم است! 1- احساسی 2- سینمایی 3- القایی 1- حافظه احساسی آن باشد (شاید هم است!) که من اصولا یادم نمیاد چی شده بود ولی یادمه که فلان موقع فلان احساس رو داشتم. هر چند همین الآن هم معمولا برای داشتن فلان احساس، دلیل خاصی پیدا نمی کنم به خصوص اگه احساس ناراحتی باشه. یه جورایی یعنی همیشه 2- حافظه سینمایی یعنی...