Alias: Elias

اینجا آلونک شخصی من و ملک شخصیمه. واضحه که؟

Alias: Elias

اینجا آلونک شخصی من و ملک شخصیمه. واضحه که؟

الیولوژی۴ منهای ۱ : ترس از تغییر

الیولوژی ۳ رو هنوز ننوشتم ولی این یکی رو فک کردم لازمه بنویسم. یعنی حس نوشتن اومد، منم لازم داشتم بنویسم و خب نوشتم! این یکی مربوط به زمان حاله و گذشته نیست و البته مثل بقیه طولانیه. اگه حال ندارید، نرید ادامه مطلب

شیرازم. موقع انتخاب رشته است. رتبه ام عالی نشده ولی اون قدر خوب هست که دستم برای انتخاب باز باشه. مکانیک و معماری. باید تصمیم بگیرم. سخته. سخته. سخته. شناخت ندارم. درست نمی دونم کدوم کدومه. خسته ام. خسته ام. خسته ام. باید تصمیم بگیرم. برگه انتخاب رشته جلومه و صد تا انتخاب. می دونم که صد تا الیه و فوقش بیستای اول رو لازم دارم. باید تصمیم بگیرم. برگه انتخاب رشته جلومه:

شیراز نمی خوام. عالم و آدم میگن اشتباه می کنم ولی اشتباه می کنن. میگن دلم میگیره، راست میگن، میگن دلتنگ میشم، راست میگن. میگن اشتباه می کنم ولی این یکی رو دیگه راست نمیگن. باید از شیراز برم. دعوا سر شهر نیست، سر چیز دیگه است. برگه انتخاب رشته جلومه.

مکانیک یا معماری؟ الیاس قراره یه مهندس مکانیک بشه یا یه مهندس معمار؟ قراره با اعداد و ارقام سر و کله بزنه یا خط ها و طرح ها؟ الیاس خسته است. از زندگیش. از روش زندگیش. الیاس تغییر می خواد ولی جرئت نداره! جرئت نداره یهو این همه تغییر به وجود بیاره. الیاس همیشه با عدد و رقم زندگی کرده. رشته ریاضی بوده و سر تو تابای ریاضی و فیزیک. هه! همیشه شیمیش ضعیف تر از اون دو تا بود :P از اون طرف تصمیم هم گرفته از شیراز بره. معماری میشه یه تغییر دیگه. دو تا تغییر تو یه لحظه؟ سخت میشه مگه نه؟

بالاخره مکانیک یا معماری؟ الیاس نمی دونه! الیاس همون جوری که از زندگیش تو شیراز خسته است، از عدد و رقم ها هم خسته است ولی می تونه دو تا تغییر رو با هم طاقت بیاره؟ سخت میشه ها! می بره ها!

باید تصمیم بگیرم. برگه انتخاب رشته جلومه. باید انتخاب کنم. مکانیک شریف. مکانیک امیرکبیر. مکانیک تهران. هه! خب اینا رو که می دونم قبول نمیشم! کلک می زنم؟ هنوز انتخاب نکردم. هنوز بین مکانیک و معماری انتخاب نکردم. معماری تهران. معماری بهشتی. معماری علم و صنعت. برو بوقی! برو خودتو سر کار بذار. می دونی که اینا رو قبول نمیشی. انتخاب کن لعنتی!

انتخاب کن. انتخاب کن. انتخاب کن. مکانیک یا معماری؟ مکانیک یا معماری؟ مکانیک یا معماری؟

یالا انتخاب کن. نباید ببری! الآن نباید ببری! باید انتخاب کنی!

باشه. باشه. باشه! من نباید بِبُرم! پس اول مکانیک رو بزنم. به این عدد و رقم ها عادت دارم. بلدم باهاشون کنار بیام. حالا که قراره از شیراز برم، بذار تغییر فقط همین باشه. برگه اتخب رشته جلومه. انتخاب می کنم. مکانیک علم و صنعت. خودرو علم و صنعت(که فرق زیادی با مکانیک نداره). مکانیک اصفهان. برگه هنوز جلومه. معماری. معماری هنر تهران. معماری هنر اصفهان. معماری اصفهان. معماری مشهد...

نتیجه میاد. خودرو علم و صنعت. خودرو، مکانیک، عدد، رقم، کارخونه... راضیم. آره. انتخاب خودم بود. راضیم. نمی تونم چیز دیگه ای باشم. تقریبا می دونستم. حتی به خیلی ها گفته بودم.

حالا تهرانم. دانشجوی مهندسی خودروی علم و صنعت. راضیم. حتی الآن خودرو رو به خود مکانیک هم ترجیح میدم. همه چیز همون جوریه که پیش بینی می کردم. خوابگاه جای خوبی نیست ولی برای من کافیه. انتظار نداشتم از خونه فرار کنم برم تو هتل. با اینکه غر می زنم که خوبگاه کوچیکه و امکاناتش کمه و دوره و الخ ولی باز هم راضیم. حداقل از اینکه از خونه رفتم پشیمون نیستم.

خودرو هم همون جوری که فک می کردم. عدد و رقم. عدد و رقم. حتی میزان در آمدمون رو هم می تونن برامون حساب کنن. خودرو. خود رو. کافیه خودت رو بسپاری به رشته و صبر کنی تا بشی آقای مهندس. بعد بری سر کار و حقوقت رو بگیری و درست رو بخونی و کارشناسی ارشد بگیری. بعد دستمزت میره بالاتر و بعد هم دکترا و بعد دوباره یه مقدار صر کنی تا با تجربه شی و اون وقت احتمالا تو سایپا یا ایران خودرو یه مسئولیت مهم داری. احتمالا سری تو سر ها در آوردی تا اون موقع.

ولی من واقعا می خوام سری تو سر ها در بیارم؟ من می خوام مدیر خط تولید سورن بشم؟ من می خوام کارخونه قطعه سازی بزنم؟ فک نکنم! نه! فک نکنم بخوام همچین چیزی بشم.

من خسته ام. از عدد ها، از رقم ها، از ریاضی و فیزیک و همه این کس شعر ها خسته ام! من بریده ام! آره درسته، اشتباه کردم! من فک می کردم اگه بیام خودرو یا مکانیک چون شبیه قبله و می تونم باهاشون کنار بیام، خسته نمیشم. آره، من بدون باز کردن لای جزوه یا کتاب فیزیک جز تاپ های کلاس فیزیکم ولی من بریدم!

آره، اون چیزی که باعث شد ببرم تغییر نبود. عدم تغییر بود. من خسته ام. من خسته ام. من خسته ام. از عدد و رقم و ریاضی و فیزیک و هر چی کس شعر که تو همه این سال ها زندگیم رو پر کرده خسته ام. من بریده ام!

کارنامه نهایی سنجش اومده. معماری هنر تهران، هنر اصفهان، دانشگاه اصفهان، فردوسی مشهد و حتی معماری شیراز! حالا معماری شده کابوسم. روز و شب. سر کلاس فیزیک و ریاضی! موقع خواب و موقع تفریح. تو سلف دانشگاه و موقع شام تو خوابگاه. ریاضی و فیزیک و ضرب و جمع یه مشت عدد مختلط مزخرف که حتی معلوم نیست به درد کجای این عالم هستی می خورن و از اون طرف تصور رشته ای که به جای همه این کس شعریات، می تونستم وقتم رو تو کارگاه و الخ صرف ماکت ساختن کنم. صرف نقاشی کشیدن رو کاغذای کاهی کنم و به نتیجه کارم نگاه کنم. به اثری که رو کاغذا می ذارم. نه اینکه یه مشت عدد و رقم و روش ضرب و جمع کردنشون رو حفظ کنم.

همه اش تقصیر خودمه. خودم انتخاب کردم. خودم خودرو رو بالاتر از معماری زدم. خودم خودم خودم! همه اش تقصیر خودمه.

مغزم از کار افتاده. داغونم. از یه طرف از مزایای خودرو تو گوشم می خونن. از اینکه می تونم سری تو سر ها در بیارم و رویای طراحی ماشین. رویای طراح شدن و اون هم طراح خودرو!!! از اون طرف رویای معمار شدن و طراحی باغ و ویلا و حتی مجتمع تجاری و پاساژ!!! رویا در برابر رویا! مغزم از کار افتاده. فکرم شده صحن جنگ رویاها. تصمیم میگیرم جنگ رو مساوی اعلام کنم.

خودرو از حیله جدید استفاده می کنه. مهندسی خودرو هنوز فارغ التحصیل نداده! یه کار حداقلی تضمیینی واست وجود داره. یعنی در بدترین حالت هم کار و در آمد داری. ولی واقعا یعنی اگه یه معمار بشم بی کار می مونم؟ یعنی بازار کار معماری این قدر بده که هر چقدر هم بوق باشم یه شغل ساده گیرم نیاد؟ نه! حمله خودرو بی نتیجه است. نمی تونم تصمیم بگیرم.

این دفعه نوبت معماریه که تو ذهنم پاتک بزنه. گیرم که تو هر دو تا رشته بتونم موفق شم. این چهار سال و حتی بیشتر (برای ارشد و الخ) کم مدتی نیست! مگه اینا جز زندگیم نیستن؟ چرا باید چهار سال، شش سال یا حتی بیشتر دوباره سرم رو توی اون عدد و رقم های لعنتی فرو کنم؟

فک کنم، معماری بازی رو برد. تقریبا تصمیمم رو گرفتم که برم معماری. میرم دانشگاه هنر تهران که شرایط انتقال رو بپرسم. رئیس آموزش دانشگاه هنر ردم می کنه! میگه دانشگاه هنر به کسی انتقالی نمیده. آخ! ضربه بدیه! تازه یام افتاده که همه چی فقط به تصمیم من وابسته نیست. تازه می فهمم که اشتباه موقع تعیین رشته به این راحتی پاک نمیشه. تازه می فهمم جنگ فقط تو ذهن من نیست. بیرون هم ادامه داره.

حالا دیگه به معنای واقعی داغونم. سرم درد می کنه. تب دارم. سرما خوردگی لعنتی هم دست از سرم بر نمیداره. هنوز ممکنه بتونم برای یونی اصفهان یا هنر اصفهان انتقالی بگیرم. یا مشهد و یونی شیراز هم از اون طرف چشمک می زنه. لعنتی لعنتی لعنتی! کلی زحمت کشیده بودم که دیگه بر نگردم شیراز، حالا این معماری لعنتی داره چشمک می زنه. دلم واسه خونه و خوانواده تنگ نشده ولی نمی تونم بگم جای خالی دوستام رو حس نمی کردم و خیال اینکه باز هم دور هم جمع شیم. و معماری هم باشه و یونی شیراز هم کم دانشگاهی نیست. لعنت! لعنت! لعنت!

یاد اون صحنه سوئل(دوئل سه نفره!) آخر فیلم خوب بد زشت میفتم! لعنت! حالا که تقریبا یونی هنر تهران رو باید بی خیال شم، بازی خیلی سخت تر شده. از یه طرف هنوز ترجیح میدم تهران بمونم ولی تهران باید خودرو بخونم. از یه طرف اگه بخوام برم معماری، دوباره باید بین شهر ها انتخاب کنم. مشهد؟ اصفهان؟ شیراز؟ لعنت!!! تازه از کجا معلوم که اینا بهم پذیرش بدن؟ لعنت! لعنت! لعنت!

سرم درد می کنه. تب دارم. مغزم از کار افتاده. نمی تونم فک کنم...

برگشتم شیراز. همه چی از این جا شروع شد. شاید همین جا هم باید تموم شه. برگشتم شیراز. با لپ تاپ آبجی اینا رو تایپ می کنم. فردا می خوام برم یونی شیراز ببینم بهم پذیرش میده یا نه. شاید قبل از اینکه برگردم تهران یه سر هم رفتم اصفهان. حتی شاید دوباره رفتم مشهد(هفته پیش مشهد بودم). نمی دونم. نمی دونم. نمی دونم. تازه، از همه اینا گذشته، کی گفته اگه برم معماری واقعا وضعم بهتر از این میشه؟ از کجا معلوم که می تونم تو رشته معماری خوب باشم؟ یادت باشه که حتی یه کاردستی هم دوره مدرسه نساختی، الیاس! هی الیاس! میشنوی؟ با تو ام!!!

سرم درد می کنه. تب دارم. مغزم از کار افتاده. نمی تونم فک کنم...

نظرات 9 + ارسال نظر
مورگانا سه‌شنبه 28 مهر 1388 ساعت 16:44

خوندم.

تنها یه چیز میشه گفت:

این نیز بگذرد...

هومن سه‌شنبه 28 مهر 1388 ساعت 22:14 http://scholasticism.blogfa.com/

به نظر میاد زندگی یکی دیگه رو اسیر خودش کرد.
:)

سهراب پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 22:00 http://igw.blogsky.com

همینطوریه باو ...

هیچوقت هیچ چیز دقیقا اونطوری که تو میخوای نیست ... تلاش برای عوض کردنش بی فایده است ... آخرش مجبوری خودت رو با اون وفق بدی !!

یخ پسر آقا یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 10:00 http://mahalleyeyakhi.blogsky.com/

چی بگم بهت
هر چی گفتم گوش ندادی منم دیگه نگفتم
ولی اینقدرا هم که فک میکنی وعضت بد نیستا
به دورو ورت ۱ نگاهی بندازی می فهمی
آخه خاک بر سرت تو از کجا می دونی خودرو اینقد بد و معماری خوبه
گوزوووووووو داری با دید منفی فقط بد خودرو رو میگی از اونور با ۱ دید خوب به معماری نگاه میکنی
هرکی ندونه و این پست لعنتی رو بخونه فک میکنه خودرو آشغال ترین رشته و معماری بهترین رشتست
هیچ کاری نمی خواد بکنی فقط صبر کن تا زندگی بره جلو خودش همه چیزو شکل میده زور من و تو هم بی فایدست
اینقدم با دید منفی نگاه خودرو نکن و بدشو نگو خیلیا دارن حسرتشو می خورن

یخ یخی یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 10:02 http://mahalleyeyakhi.blogsky.com/

رنگ این قالبتم خیلی بده سرم درد گرفت تا خوندمش

H.b.P یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 16:49

سلام.
یه چیزی بگم، با برداشتی که من از متن کردم،که فکر هم میکنم درست باشه و احساس نویسنده رو فهمیده باشم ، به نظرم این بالایی من یا خیلی احمقه، یا دل خجسته ای داره، که نفهمیده!
قضیه سر خوب یا بد بودن معماری و خودرو نیست! قضیه سر اینه که واقعا آدم چیو میخواد.....

الی دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 13:25 http://eloonak.blogsky.com

امیر جان منم می دونم اگه بذارم زندگی خودش میره جلو. مگه تا الآن چی کار کردم؟ مسئله اینجاست که کی زندگی رو باید خودم دست بگیرم؟ کی اون جوری که ما دلمون می خواد جلو میره؟ هیچ وقت!

آلا دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 18:46

نیمه پر لیوان هم چیز بدرد بخوری توش پیدا میشه والا....


کله گیجک گرفتم با این رنگ فونتت...
شانس آوردی که زیاد نمیام نت وگرنه....

H.b.P دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 21:48

نیمه خالی لیوان هم باعث میشه نیمه پر رو بهتر بتونی ببینی! چرا همش گیر می دیم به نیمه پر؟ سرمونو فرو کنیم تو نیمه پر و غرق بشیم ........ ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد