Alias: Elias

اینجا آلونک شخصی من و ملک شخصیمه. واضحه که؟

Alias: Elias

اینجا آلونک شخصی من و ملک شخصیمه. واضحه که؟

سد

 ویرایش: در راستای اینکه بالاخره یه قالب به درد بخور که هم به دل خودم بشینه هم دوستان ازش ایراد نگیرن پیدا نکردم و در راستای رفاه حال بازدیدکنندگان، امکان درج شکلک به نظرات وب افزوده شد که به جای فحش دادن به قالب، شکلک عصبانی رو بزنید

کی بود؟ خب تابستون بود. کدوم تابستون؟ باور کن یادم نی تابستون قبلی بود یا قبل تریش! تابستون بود دیگه. رفتیم سفر، با خونواده!!! اصفهان. دو سه روزی اصفهان موندیم. دو یا سه؟ باور کن یادم نی! بعدش راه افتادیم بریم این ور و اون ور گردش. تا شهرکرد و سیسخت و اینا ولی اینا مهم نیستن. اصل ماجرا قبل از ایناست. تازه از اصفهان رفته بودیم بیرون. زیاد فاصله نداره با اصفهان. سد زاینده رود رو می گم. اسمش همینه دیگه؟ چه فرقی می کنه، هر چی می خواد باشه. اسم چیزی نیست که بخوام تو حافظه ام نگهش دارم. شاید فردا اسمش شد شهید ا.ن! کی به کیه!

ولی یه چیزایی رو یادمه. مثلا یادمه که سد، صد متر ارتفاع داشت. یادمه چه حسی داشت تا کمر خم شدن رو دیواره کت و کلفت سد و زیر پاتو نگاه کردن. یادمه هشتاد متر آب پشت سد بود و از یه طرف سد فقط بیست عمق داشت و از یه طرف صد متر! یادمه که بیست متر ارتفاع در مقابل اون صد متره هیچی به نظر نمی رسید! هه! بیست متر ارتفاع رو هیچی حساب نکنی، جالبه ها!

ولی خب هیچ کدوم از اینا مهم نبودن! نه اون دریاچه پشت سد که هشتاد متر عمق آبش بود و هوشصد کیلومتر طولش، نه اون سرسره هفتاد هشتاد متری که اون یکی طرف سد بود تا فشار آب رو بگیره و چقدر دلم می خواست توش سر بخورم و با سر شیرجه برم تو زمین. نه اون ماهی های دو سه متری و بی اغراق دو سه متری که تو دریاچه پشت سد بودن و نه حتی خود دیواره عظیم و ضخیم و الخ سد که سال های سال همون جا ایستاده بود، صاف و صیقل خورده و بی هیچ لرزشی! شاید اون پله ها مهم باشن ولی خب حتی اگه مهم باشن نمی خوام از اونا بنویسم

چیزی که می خوام بنویسم، چیزی که مهم بود، فقط یه خطه! یه خط صاف و ممتد که "ارتفاع مجاز آب" رو نشون میداد. خط. مرز. و واقعا مرز بود. مرز همه چی! پایین تر از اون خط، سد یه دیواره محکم و ابرقدرت بود ولی بالای اون خط سد یه دیواره بوق بدردنخور بود که همه باید مثل سگ ازش می ترسیدن! پایین تر از اون خط همه چی عادی بود ولی بالاتر خطر مرگ برای کلا شهر اصفهان بود! نقل قول: "اگه این سد بشکنه، کلا شهر اصفهان رو آب می گیره"

بذار اینجوری توضیح بدم. فرضا خط مرز سد تو نود متریه. این یعنی اگه آب پشت سد نود متر ارتفاع داشته باشه، مشکلی نیست ولی اگه آب یه سانت، یه میلیمتر از نود متر، از مرز، بالاتر بیاد، بلافاصله دریچه ها رو باز می کنن تا آب اضافه تخلیه بشه. سد می تونه نود متر آب رو تحمل کنه ولی نه یه میلیمتر بیشتر! ظرفیت تکمیله عزیز!

آره، اگه یه سانت آب از نود متر بالاتر بیاد، سد خرد میشه، می شکنه، نابود میشه و نابود می کنه! نکته همین جاست. دقیقا همین جا! که سد هر چقدر هم محکم و عظیم، همیشه باید دریچه داشته باشه و این دریچه هان که سد رو سر پا نگه می دارن! این دریچه هان که آب اضافه رو از پشت سد خالی می کنن. این دریچه هان که سد رو زنده نگه می دارن!

این دریچه ها لازمن! همه جا. توی همه سد ها. توی همه زندگی ها! آدم باید همیشه یکی دو تا دریچه برای خالی شدن داشته باشه. باید گریه کنه، چه می دونم داد بزنه، فحش بده، غر بزنه، درد دل کنه...

دیدین مردم با دست به لبه گلو یا زیر دهنشون اشاره می کنن و میگن: "دیگه به اینجام رسیده؟" این همونه! این یعنی سد پر شده! یعنی ممکنه به اندازه صد متر درد تحمل کرده باشم ولی دیگه به اینجام رسیده. دیگه تحمل ندارم. دیگه حتی تحمل یه میلیمتر دیگه هم ندارم! یعنی ممکنه بابا و مامان و کل خونواده ام رفته باشن زیر تریلی و هیچی نگفته باشم ولی الآن اگه بهم بگی بالای چشت ابروئه جوش میارم. یعنی الآن صدای گریه یه بچه تو بغل مامانش تو یه ماشین که داره رد میشه اعصابم رو چنان خراش میده که نگو! یعنی به اینجام رسیده! یعنی بی خودی گیر نده که چرا از چیزای کوچیک عصبانی میشم چون از چیزای بزرگ دلم پره!

بعد می دونی ظلمش کجاست؟ می دونی چی بیشتر از همه ماتحت آدم رو می سوزونه؟ اینکه وقتی سد پر میشه و زنگ خطر رو می زنن و دریچه ها رو باز می کنن، صب می کنن تا آب پشت سد یکم بیاد پایین تر از خط مرزی و بعد دوباره دریچه ها رو می بندن. یعنی صب نمی کنن که سد بیچاره خالی، که یه نفسی بکشه، که چند لحظه راحت باشه. فقط آب رو اون قدر میارن پایین که خطر شکستن سد از بین بره و بعد تمام! سد رو دوباره ولش می کنن. با همه اون صد متر، حالا نود متر غمی که تو قلبش مونده و سد هیچ وقت خالی نمیشه، هیچ وقت سبک نمیشه، هیچ وقت...

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 17:23

پخخخخخخخخ
چشام درد گرفت
با کلاس شدی پیک گذاشتی

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 17:24

ااا
بالایی من بودم
اینم یادم رفت بگم
رنگ قالبتو عوضیدی بخبر میخوام آپتو بخونم....
تنکس

آلا چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 17:26

بالاییا

نیلوفر چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 21:19

خیلی قشنگ نوشته بودی...

اما بعضی مواقع حتی دریچه ها رو یک لحظه هم باز نمیکنن تا تو بتونی یه نفسی بکشه، اون دیگه خیلی ظلمه، اون موقع اس که:

" نابود میشه و نابود می کنه! "

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد